یک کارگر ساده که خرج زندگی خود را به سختی به دست می آورد و آنقدر از نظر اقتصادی در مضیقه بود که گاهی فقط مقداری ماست و نان تهیه می کرد، آن را به خانه می برد و از خانه خارج می شد تا همسرش مجبور شود به تنهایی همان مقدار روزیشان را بخورد. چرا که آن مقدار کفاف هر دویشان را نمی کرد! از دوران پیش از انقلاب او خبری ندارم اما می دانم همین که انقلاب پیروز شد سر از کردستان در آورد. او در حالی پا به عرصه جنگ گذاشت که صاحب فرزند شده بود ... اما امروز پس از جنگ هیچ چیز ندارد مگر خانه ای 90 متری! بدون سند منگوله دار و فقط یا یک کاغذ نوشته ای که برای پیش از انقلاب است. البته این خانه جز مستغلات اوست. اگر غیر مستغلات او را حساب کنیم بیش از مستغلات اوست. از جمله غیر مستغلات او ترکشی است که در سر دارد؛ ترکشی که به خاطر او مجبور شد کچ کاری را کنار بگذارد و به سراغ لوله کشی برود! چون که ماله کشی باعث می شد به سرش فشار بیاید و ترکش داخل سرش تکان بخورد. سینۀ او هم آلوده به شیمیایی است. مثل همه شیمیایی های دیگر به دود سیگار و سرما حساس است. همین چند روز پیش جایی رفته بود که دود سیگار به مشامش رسیده بود و استشمام دود سیگار تا سر حد شهادت پیشش برده بود. فراموش کردم یک موتور هم جزء مستغلات اوست. موتور سوار می شود اما به خاطر ترکش داخل سرش نمی تواند کلاه ایمنی سرش بگذارد. از دکتر نامه گرفته اما دوستان نیروی انتظامی این قبیل نامه ها برایشان توجیه قانونی عدم استفاده از کلاه ایمنی نیست به همین خاطر او را جریمه می کنند! حاجی پرونده جانبازی نداشت اما دوستان او تلاش کردند و پرونده ای برایش دست و پا کردند پرونده ای که در آن اثری از گازهای خردل نیست. فقط 25%. خب هر کی اهل شلوغ بازی نیست در بازی سهمی ندارد. هنوز در فضای جنگ زندگی می کند دائما خاطرات جبهه به یادش می آید (با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من*** خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند) زمانی که سپاهی های ما کسر شأنشان است اورکت سپاهی بپوشند، حاجی اور سپاهی می پوشد و موها و ریش های سفیدش را حنا می کند. اگر بببنیش باورش سخت است که به شصت سالگی نزدیک می شود. اتفاقا یک بار به عنوان سرباز فراری او را سوار مینی بوس حامل سرباز فراری ها کرده اند! بیشتر به روستاهای محروم می رود و صلواتی برایشان کار می کند. اسما لوله کش است اما همه کار می کند. اگر لباس یا لوازم خانه به دستش برسد به همان روستاها می برد و بین مردم محروم توزیع می کند. مناسبت هایی مثل فاطمیه برایشان موعظه هم میکند. بالاخره کمال همنشین در او اثر کرده؛ چرا که سالها چایی ریز روضه های مرحوم آقای بهاءالدینی بوده. اطلاعی از نرخ دستمزد کار لوله کشی خودش ندارد. یک بار اتفاقی حواله اش می دهند تا برای یک آدم نسبتا متمول کار کند؛ صاحب کار درباره نرخ دستمزد می پرسد، حاجی می گوید: نمی دانم؛شما از چند جا بپرس، هر چقدر گفتند، کمتر از پایین ترین قیمت می گیرم. کار تمام می شود بعد از چند وقت صاحب کار زنگ می زند: "بیا یکی از فلکه ها رو تعویض کن مزدت رو هم بگیر". حاجی فلکه را تعویض می کند؛ صاحب کار لطف می کند دستمزد حاجی را می دهد. 20هزار تومان!! اگر نصف دستمزد معمولی را به حاجی می داد می شد 70 هزار تومان!! حاجی می خندد و می گوید: ازش راضی هستم!! زمستان بسیار سرد چند سال پیش می بیند لوله خانه ای ترکیده است؛ سریع وسائل اش را می آورد، لوله ترکیده را قیچی می کند و آن را می چسباند. صاحب کار می پرسد: چقدر شد؟ حاجی می گوید: "چیزی نشد که ارزش داشته باشد". مرد اصرار می کند؛ حاجی می گوید: یک دقیقه لوله ترکیده رو بریدم و یک دقیقه اون رو چسبوندم؛ هر دقیقه صد تومان؛ سرجمع می شود دویست تومان! مرد می گوید: تو یا به جایی وصلی و یا دیوانه ای؟!! حاجی می گوید: اولی که نه ولی دومی شاید!! حاجی همین مقداری دستمزدی را هم که میگیرد غروب به غروب خمسش را خارج می کند!! با این همه و با همه پرکاری و کم خوری و کم خوابی اما حاج اسماعیل می گوید من مثل سیدرضا ندیده ام. سید رضا بناء ست. بنائی که وقتی لباس کارش را تعویض می کند وضو می گیرد و کارش را با وضو شروع می کند. یکبار سید رضا می رود جایی کار کند، می بیند صاحب کار گوسفند قربانی می کند و خون گوسفند را به خیال خودش برای دفع چشم زخم به پای ستون های خانه می ریزد. سید ناراحت می شود و می گوید: خانه ای که پایه اش بر طهارت نباشد و به نام یک خرافه به نجاست کشیده شود جای کار کردن نیست! تا غروب می ماند، کار می کند، بدون گرفتن دستمزد می رود و می گوید از فردا نمی آیم. اصرار صاحب کار برای گرفتن دستمزد فایده ای ندارد؛ سید رضا می گوید: باشد به عنوان هدیه من برای خانه تان. حاج اسماعیل از رفتارهای سید رضا متعجبانه حکایت می کند. حاجی باز هم از این سبک رفقا دارد. حاج سید محمد علی. بزاز زاده ای که مقید است آخر هر ماه قمری برای زیارت به مشهد برود و مقید است که اگر پنج شنبه و جمعه به مسافرت می رود حتما ناخن گیرش را همراه ببرد چرا که مستحب است ناخن ها پنجشنبه گرفته شود و فقط ناخن کوچک دست باقی بماند برای جمعه. سید محمدعلی درباره شکمیات هم مقید است. مثلا مقید است که ران گوسفند برای خانه شان نخرد چرا که می گویند خوردن ران مکروه است. سید محمدعلی در خانه شان تلوزیون رنگی نداشت و دوست نداشت در خانه شان مبلمان باشد چرا که آن را نوعی اشرافیت می دانست و می داند. سرمایه ای هم کنار گذاشته برای وام قرض الحسنة. به کسانی می دهد که قصد مسافرت زیارتی دارند. حج، عمره، عتبات. خودش هم مقید است اگر دوست یا آشنایی به زیارت رفته، هنگام بازگشت قبل از خشک شدن عرق زائر به دیدنش برود. مادرش در اثر تصادف با یک تاکسی فوت کرد. اطرافیان دیه گرفتند؛ سید سهم دیه اش را در خانه راننده تاکسی برد و به خود او بخشید؛ راننده تاکسی نیازمند بود.سید محمد علی جانبازی موجی است. چند سال پیش وقتی موج گرفتگی اش شدت گرفت و دفتر کار یکی از دوستان مسئولش را بهم ریخت و از خانه فراری بود، پلیس با حکمی به عنوان "دیوانه" او را گرفت!! مثل اینکه به خاطر مانکن های داخل پاساژ بهم ریخته بود! حالا دیگر خیلی شکسته شده است. تدکرة الأولیای شیخ فریدالدین عطار را می خواندم؛ شاید تکمله ای بر آن باشد.
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۱/۰۷/۱۰ساعت   توسط محمد
|
|