شخصي از بهجت عارفان و سالكان مي‌پرسد: "امروز عده زيادي از مردم مشتاق آمدن امام زمان (عج) هستند، پس چرا حضرت ظهور نمي‌كنند؟"

 
اين عارف بزرگوار در پاسخ مي‌فرمايند: "امام زمان (عج) هم اگر بيايد با او همان معامله را مي‌كنيم كه با آباء طاهرينش كرديم! آيا مي‌شود امام زمان چهارصد ميليون ياور داشته باشد و ظهور نكند؟! خدا توفيق دهد به سوي امام (عج) تير پرتاب نكنيم!"
(كتاب پرسش‌هاي شما و پاسخ‌هاي آيةالله بهجت، جلد اول)

 
مرحوم آقاي بهجت همچنين بسيار بر دعا براي فرج حضرت صاحب‌الامر تاكيد داشتند و مي‌فرمودند: "خدا مي‌داند تعداد اين دعاها بايد چقدر باشد تا مصلحت ظهور فراهم آيد! قطعا اگر كساني در دعا جدي و راستگو باشند... مبصراتي خواهند داشت و قطعا مثل ما چشم‌بسته نيستند.
بايد دعا را با شرايط آن دعا كرد و توبه از گناهان از جمله شرايط دعا است، چنان كه فرموده‌اند: "دعاء التائب مستجاب" يعني دعاي شخصي كه توبه كند، مستجاب مي‌گردد. نه اين كه براي تعجيل فرج دعا كنيم و كارهايمان براي تبعيد [دور كردن] و تاجيل [تاخير انداختن] فرج آن حضرت باشد!" (همان منبع)
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۰/۰۵/۱۶ساعت   توسط محمد  | 

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله :

لَوْ یَعْلَمُ الْعَبْدُ ما فِی رَمَضانِ لَوَدَّ اَنْ یَکُونَ رَمَضانُ السَّنَة.

اگر بندگان از برکت ها و حقایق ماه رمضان آگاهی می یافتند، آرزو می کردند که رمضان یک سال باشد.

اِنَّ اَبْوابَ السَّماءِ تُفْتَحُ فی اَوَّلِ لَیْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضانِ وَ لا تُغْلَقُ اِلی آخِرِ لَیْلَةٍ مِنْهُ.

به راستی که درهای آسمان در شب اول رمضان باز می شود و تا شب آخر ماه بسته نمی شود.

لَوْ عَلِمْتُم مالَکُم فِی رَمَضانِ لَزِدْتُم لِلّه تَبارَکَ و تَعالی شُکْرا.

اگر بدانید در رمضان چه برای شما تقدیر شده است، سپاس خود را برای خدا افزون می کنید.

«وَکَّلَ اللّه ُ مَلائِکَةً بِالدُّعاءِ لِلصّائِمین؛ خداوند، فرشتگانی را مأمور دعا برای روزه داران کرده است».

حضرت علی علیه السلام :

صَوْمُ الْقَلْبِ خَیْرٌ مِنْ صِیامِ اللِّسانِ و صِیامُ اللِّسانِ خَیْرٌ مِنْ صِیامِ الْبَطْن.

روزه قلب بهتر از روزه زبان و روزه زبان نیز از روزه شکم برتر است.

صَوْمُ النَّفْسِ عَنْ لَذّاتِ الدُّنیا اَنْفَعُ الصِّیامِ.

روزه نفس از لذت های دنیا، سودمندترین روزه هاست. روزه عام از شراب و نان بود      روزه خاص از همه عصیان بود
روزه های او بود از غیر دوست      هر چه می خواهد، همه از بهر اوست

مولوی

الصِّیامُ اِجْتِنابُ الْمَحارِمِ کَما یَمْتَنِعُ الرَّجُل مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ.

روزه، خود نگه داری از حرام های الهی است، همان گونه که انسان از غذا و نوشیدنی [در این ماه] پرهیز می کند.

خداوند از میان روزها، جمعه و از میان ماه ها، ماه رمضان و از میان شب ها، شب قدر را برگزید.

امام باقر علیه السلام : «الصِّیام وَالْحَجُّ تَسْکینُ الْقُلُوبِ؛ روزه و حج سبب آرامش دل هاست».

امام صادق علیه السلام :

غُرَّةُ الشُّهُورِ شَهْرُ رَمَضان و قَلْبُ شَهرِ رَمَضان لَیْلَةُ الْقَدْرِ.

برجسته ترین ماه ها، ماه رمضان است و قلب ماه رمضان، شب قدر است.

نِعْمَ الشَّهْرُ رَمَضانُ کانَ یُسَمّی عَلی عَهْدِ رَسُولِ اللّه ِ الْمَرْزُوقُ.

چه خوب ماهی است ماه رمضان؛ ماهی که در زمان پیامبر ماه «پربرکت» نامیده شد.

امام هادی علیه السلام :

فَرَضَ اللّه ُ تَعالی الصَّوْمَ لِیَجِدَ الْغَنِیُّ مَسَّ الْجُوع لِیَحْنُو عَلَی الْفَقِیرِ.

خداوند متعال روزه را واجب کرد تا غنی حس گرسنگی را بچشد. سپس بر فقیر مهر ورزد.

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۰/۰۵/۱۰ساعت   توسط محمد  | 

در دزفول از ثقاب دانشمندان آن شهر شنیده ام و بعد در کتاب « الشمس الطالعه » و کتاب شرح زندگی« شیخ انصاری » دیده ام ، آنها نقل میکرده اند : آقای حاج « محمد حسین تبریزی » که از تجّار محترم تبریز بوده و فرزندی نداشته و آنچه از وسایل مادّی از قبیل دارو و دوا برایش ممکن بوده استفاده کرده و بازهم دارای فرزندی نشده میگوید : من به نجف اشرف مشرّف شدم و برای قضاء حاجتم به مسجد سهله رفتم و متوسل به « امام زمان » علیه السلام گردیدم ، شب در عالم مکاشفه دیدم، که آقای بزرگواری به من فرمودند :


برو دزفول نزد « محمدعلی جولاگر » ( بافنده) تا حاجتت برآورده شود . من به دزفول رفتم و از آدرس آن شخص تحقیق کردم ، به من او را نشان دادند وقتی او را دیدم ، از او خوشم آمد زیرا او مرد فقیر روشن ضمیری بود ، مغازه ی کوچکی داشت و مشغول کرباس بافی بود. به او سلام کردم ، او گفت : علیک السّلام آقای حاج محمدحسین حاجتت برآورده شد ، من از آنکه هم اسم مرا میدانست و هم گفت : حاجتت برآورده شده تعجب کردم و از او تقاضا نمودم ، که شب را خدمتش بمانم.

گفت : مانعی ندارد .

من وارد دکان کوچک او شدم ، موقع مغرب ، اذان گفت و نماز مغرب و عشا را با هم خواندیم ، مختصری که از شب گذشت ، سفرهای را پهن کرد، مقداری نان جو در آن سفره بود و مقداری هم ماست آورد ، با هم شام خوردیم .

من و او همانجا خوابیدیم ، صبح برخاست و نماز صبح را خواندیم و مختصری تعقیب خواند و دوباره مشغول کرباس بافی خود شد .

به او گفتم : من که خدمت شما رسیده ام دو مقصد داشتم یکی را فرمودید که برآورده شد ، دومی این است که شما چه عملی انجام داده اید ، که به این مقام رسیدهاید؟

« امام (علیه السلام) » مرا به شما حواله میدهد !!

از اسم و لقب من اطّلاع دارید !!

گفت : ای‌ آقا ، این چه سؤالی است که میکنی؟! حاجتت برآورده شده ، راهت را بگیر و برو.

گفتم : من میهمان شمایم و باید میهمان را اکرام کنی ، من تقاضایم این است که شرح حال خودت را برایم بگویی و بدان تا آن را نگویی نخواهم رفت.

گفت : من در همین محل مشغول همین کسب بودم ، در مقابل این دکان یک نفر از اعضای دولت بود ، او بسیار مرد ستمگری بود .

سربازی از او و خانه اش نگهداری می‌کرد ، یک روز آن سرباز نزد من آمد و گفت : شما برای خودتان از کجا غذا تهیه می‌کنید؟

من به او گفتم : سالی صد من جو و گندم می‌‌خرم ، آرد می‌کنم ، و نان می‌پزم و می‌خورم ، زن و فرزندی هم ندارم .

گفت : من در اینجا مستحفظم و دوست ندارم ، از غذای این ظالم که حرام است بخورم ، اگر برای تو مانعی ندارد صد من جو هم برای من تهیه کن و روزی دو قرص نان برای من درست کن ، متشکر خواهم بود.

من قبول کردم و هر روز دو عدد نان خود را از من می‌گرفت و می‌رفت ، یک روز که نان را تهیه کرده بودم و منتظرش بودم از موعد مقرر گذشت ولی او نیامد . رفتم و از احوالش جویا شدم . گفتند : مریض است ! به عیادتش رفتم، از او خواستم اجازه دهد ، برایش طبیب ببرم . گفت : لازم نیست من باید امشب بمیرم نصفه های شب وقتی من مُردم کسی می‌آید و به تو خبر مرگم را می‌دهد ، تو بیا اینجا و هر چه به تو دستور دادند عمل کن و بقیه آرد هم مال تو باشد ، من خواستم شب در کنارش بمانم ، به من اجازه نداد ، من به دکان آمدم .

نصفه های شب متوجه شدم ، که کسی در دکانم را می‌زند و می‌گوید : محمد علی بیا بیرون ، من بیرون آمدم ، مردی را دیدم که او را نمی‌شناختم ، با هم به مسجد رفتیم دیدم ، آن سرباز از دنیا رفته و جنازه ‌اش آنجا است دو نفر کنار جنازه‌اش ایستاده‌اند.

به من گفتند : بیا کمک کن ، تا جنازه او را به طرف رودخانه ببریم و غسل دهیم . بالاخره او را به کنار رودخانه بردیم و غسل دادیم و کفن کردیم و نماز بر او گذاردیم و آوردیم کنار مسجد دفن کردیم .

سپس من به دکان برگشتم . چند شب بعد ، باز در دکان را زدند ، من از دکان بیرون آمدم دیدم ، یک نفر آمده و می‌گوید : آقا تو را می‌خواهند با من بیا تا به خدمتش برسیم ! من اطاعت کردم و با او رفتم ، به بیابانی رسیدیم که فوق العاده روشن بود مثل شبهای چهاردهم ماه با اینکه آخر ماه بود و من از این جهت تعجب می‌کردم . پس از چند لحظه ، به صحرای لور (که شمال دزفول واقع شده) رسیدیم ، از دور چند نفر را دیدم که دور هم نشسته‌اند و یک نفر هم خدمت آنها ایستاده است ، در میان آنهایی که نشسته بودند یک نفر خیلی با عظمت بود ، من دانستم که او حضرت « صاحب الزمان(عج) » است ترس و هول عجیبی مرا گرفته بود و بدنم می‌لرزید . مردی که به دنبال من آمده بود ، گفت : قدری جلوتر برو ، من جلوتر رفتم و بعد ایستادم . آن کس که خدمت آقایان ایستاده بود ، به من گفت جلوتر بیا نترس من باز مقداری جلوتر رفتم .

حضرت « بقیه الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) » به یکی از آن افراد فرمودند : منصب سرباز را به خاطر خدمتی که به شیعه ی ما کرده به او بده .

عرض کردم : من کاسب و بافندهام چگونه میتوانم سرباز باشم (خیال میکردم مرا به جای سرباز مرحوم میخواهند نگهبان منزل آن مرد کنند )

آقا با تبسّمی فرمودند : ما میخواهیم منصب او را به تو بدهیم ، من هم باز حرف خودم را تکرار کردم .

باز فرمودند : ما میخواهیم مقام سرباز مرحوم را به تو بدهیم نه آنکه سرباز باشی برو و تو به جای او خواهی بود.

من تنها برگشتم ، ولی در مراجعت هوا خیلی تاریک بود و بحمدالله از آن شب تا به حال دستورات مولایم حضرت « صاحب الزمان(عج) » به من میرسد و با آن حضرت ارتباط دارم که منجمله همین جریان تو بود که به من گفته بودند۱ .

۱ . تشرف ملا محمد علی جولای دزفولی در کتاب های زیر نقل شده است :
کتاب شخصیت شیخ انصاری تألیف آیت الله حاج شیخ مرتضی انصاری نوادة شیخ اعظم از صفحة ۵۲ الی ۵۵
کتاب ملاقات با امام زمان (عج) تألیف حاج سیّد حسن ابطحی ، صفحه ۲۷۵ تا ۲۸۰
کتاب برکات حضرت ولی عصر (عج)- تألیف آقای سید جواد معلم

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۰/۰۵/۰۵ساعت   توسط محمد  | 
اي انسان! چه چيز تو را بر گناه جرات داده؟
و در برابر پروردگار مغرور ساخته؟
و بر نابودي خود علاقمند کرده است؟آيا بيماري تو را درمان نيست؟
و خوابزدگي تو بيداري ندارد؟
چرا آنگونه که به ديگران رحم ميکني، به خود رحم نميکني؟
چه بسا کسي را در آفتاب سوزان ميبيني بر او سايه ميافکني يا بيماري را بنگري که سخت ناتوان است، از روي دلسوزي بر او اشک ...ميريزي،
چه چيز تو را بر بيماري خود بي تفاوت کرده؟ و بر مصيبتهاي خود شکيبا و از گريه بر حال خويشتن باز داشته است؟
پس سستي دل را با استقامت درمان کن، و خوابزدگي چشمانت را با بيداري برطرف کن، و اطاعت خدا را بپذير، و با ياد خدا انس گير، و ياد آر که تو از خدا روي گرداني و در همان لحظه او روي به تو دارد،و تو را به عفو خويش ميخواند، و با کرم خويش ميپوشاند.
نهج البلاغه خطبه 214

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۰/۰۵/۰۳ساعت   توسط محمد  |