|
قبل از اشعاری که در صفحه نخست عناوینشان بود، این شعر را حاج منصور در مراسم بیت رهبری امسال شب علی اکبر خواندند که بسیار زیباست: انسان هميشه بين مرز خير و شرهاست تشخيص اين دو راه محتاج سحرهاست بايد براي قرب، طي بندگي كرد معراج بعد از راهها بعد از گذرهاست بايد كه از مرز ظواهر آنطرف رفت زيرا كه گاهي پشت آيينه خبرهاست بايد كه قبل از ديگران با نفس جنگيد نفس مهذب گشته در حكم سپرهاست روي درختي كه به پاي ريشههايش خون عقيده ريخته، حتما ثمرهاست بايد به عاشورا نظر كرد و نظر داد نوعا بصيرتها همان نوع نظرهاست فرمود علياكبر چه باكي دارم از مرگ تا راه ما حق است، حق در اين گذرهاست حقاً كه حق است او ولو تنها كه گفته است مرز حقيقت بيشتر يا بيشترهاست اي پير راه ما خيالت جمع باشد اي پير راه، فهم جوانها آنقدرهاست كه با 9 دي فتنه را درهم شكستند آري به دنبال بصيرتها، ظفرهاست مثل پدر ما را نوازش كن، بغل كن امشب شب لطف پدرها بر پسرهاست فرمودهاند اولادنا اكبادنا، پس با اين حساب، امشب شب آه جگرهاست ****** با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد، احساس کرد از همه عالم جدا شده است در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت: باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند دارد غروب فرشچیان گریه می کند با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید او را چنان فنای خدا بی ریا کشید حتی براش جای کفن بوریا کشید در خون کشید قافیه ها را ، حروف را از بس که گریه کرد تمام لهوف را اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت این بند را جدای همه روی نیزه ساخت "خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود اوکهکشان روشن هفده ستاره بود" خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ... پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ... خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ... شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ... در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچکس شاعر کنار دفترش افتاد از نفس ... سید حمیدرضا برقعی ******* خسته شدم بریده ام آقا شتاب کن یا انتخاب کن بخرم یا جواب کن برگشتنم همان و فنا گشتنم همان هرچه پل است پشت سر من خراب کن رویم سیاه روز قیامت به جای من بنشین و با خدا تو حساب و کتاب کن نام مرا عزیز، میندازی از قلم لطفی کن و بهشت حضور و غیاب کن چله نشین میکده ی روضه ام کن و این غوره های اشک مرا هم شراب کن محشر وبال گردن تانم حلال کن دست مرا بگیر و دوباره ثواب کن در این بساط گریه مرا سیر می کند آتش بزن بیا جگرم را کباب کن حالا که خرج کرب و بلایم به پای توست از سهم الارث مادری خود حساب کن ******* باز باران، با ترانه، با گوهرهاي فراوان، ميخورد بر بام خانه **** این شعر را هم اخیرا دیدم. واقعا زیباست: روضهخوان گفت که لیلی پسری داشت که رویش روضهخوان گفت که لیلی پسری داشت که مجنون پسری خوش قد و قامت، پسری صبح قیامت آسمان بار امانت نتوانست کشیدن روضهخوان تاب نیاورد، عمو آب نیاورد مهدی جهاندار
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۸۹/۰۹/۲۰ساعت   توسط محمد
|
|